خاطره یادواره شهدای روستاهای مجتمع زرندیه
با سلام
من کوثر صلاح هستم خیلی دوست دارم یه وبلاگ نویس بشم به خاطر همین از بابا جونم خواستم برام یه کاربری توی وبلاگش بسازه اما تا وقتی که اون نام کاربری را برام بسازه با رمز و پسورد با با جونم می نویسم خدا کنه من هم یه روزی نویسنده وبلاگ بشم.
در روز پنج شنبه 93/7/17 وقتی از خواب بیدار شدم عموجونم (عموسجاد) زنگ زد و از من برای خواندن نامه دختر شهید ناصری به پدرش در یادواره شهدای روستاهای مجتمع دعوت کرد من هم قبول کردم که بروم من قبلا این نامه را در یاواره شهدای مامونیه در مسجد علی ابن ابی طالب(ع) خوانده بودم و تقریبا همه نامه را حفظ کرده بودم .
این هم قسمتی از نامه:
بابا جان باز سلام .ای پدر جان منم زهرایت. دختر کوچک تو.ای امید من وای شادی تنها ی من. به خدا این صدمین نامه بود.ازچه رویی تو جوابم ندهی ؟ یاد داری که دم رفتن تو، دامنت بگرفتم .من تو را میگفتم پدر این بار نرو .من همان روز بله فهمیدم سفرت طولانیست ازچه رو ای پدرم ،تو به این چشم ترم هیچ توجه نکنی.به خدا خسته شدم .به خدا خسته شدم .به خدا قلب من ازرده شده .چند سالیست منتظرم .هرصذایی که زدر می اید ،همچون مرغی مجروح ،پا به رهنه سوی در تاخته ام .بس که عکست به بغل بگرفتم ،رنگ از روی من و عکس تو رفته پدر .من وداداش رضا، بر سر عکس تو دعوا داریم .او فقط عکس تو را دیده پدر.با جمال تو سخن می گوید . بس که روی سجاده ی تو اشک فشان نالیده ،طاقتش رفته دگر. پای او سست شده دل او بشکسته ...
ساعت سه با عمو جونم به مراسم یادواره شهدا رفتیم .جمعیت زیادی نشسته بودند.ابتدا عطیه سادات میر نیا برادر زاده شهید میر نیا شعری را خواند و بعد از او ،من نامه دختر شهید ناصری را خواندم.خیلی احساس خوبی داشتم .امام جمعه محترم خشکرود هم گفت که اگر می توانی یک کپی از نامه برایم بفرست ،من هم نامه را به ایشان دادم واز انجا هدیه ای دریافت کردم .
کوثر خانم خیلی خوشحال شدم.از نظر و لطفی که به وبلاگم داشتی ممنون .هر وقت وبلاگت ساخته شد ادرسش را برام بفرست .راستی اگر وقت کردی به وبلاگ دخترای من سر بزن .به خانواده محترم سلام برسان.