خاطـرات

خاطـرات

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
پیوندها

برادر هادی کاوسی اخیرا با وبلاگ فاطمیون در فضای مجازی حضور یافتند حضور این برادر عزیز و هچنین جناب آقای مرتضی تنها  و جناب آقای حمید کاظمی که  از نیر های ارزشی شهرستان می باشند و در مدیریت وبلاک مذکور همکاری دارند تقدیر و خیر مقدم عرض می نماییم .

عناوین پست های این عزیزان:

معرفی کتاب

آی قصه قصه قصه نون وپنیر وپسته(مادر شهید گمنام)

اطلاعیه شکیب در قالب طنز

/

۹۲/۱۲/۰۱
ناصر صلاح

نظرات (۴)

۰۱ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۳۰ مجید نجارلو
خوش آمدند
پاسخ:
سلام بر حاج اقا نجارلو
شما هم خوش امدید و خوشیها اوردید سربلند و پیروز باشید
۰۱ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۳۱ مجید نجارلو
خوش آمدند
پاسخ:
سلام بر حاج اقا نجارلو
شما هم خوش امدید و خوشیها اوردید سربلند و پیروز باشید
سخت آشفته و غمگین بودم

به خودم میگفتم:

بچه ها تنبل و بد اخلاقند

دست کم میگیرند ، درس و مشق خود را

باید امروز یکی را بزنم،اخم کنم

و نخندم اصلا

تا بترسند از من، و حسابی ببرند...

خط کشی آوردم

در هوا چرخاندم

چشم ها در پی چوب،هر طرف می غلطید

مشق هارا بگذارید جلو

زود،معطل نکنید

اولی کامل بود

دومی بد خط بود

بر سرش داد زدم

سومی میلرزید

خوب گیر آوردم

صید در دام افتاد

و به چنگ آمد زود

دفتر مشق حسن گم شده بود

این طرف،آن طرف

نیمکتش را می گشت

تو کجایی بچه؟؟

بله آقا؟! اینجام

همچنان میلرزید

پاک تنبل شده ای بچه ی بد

بخدا دفتر من گم شده آقا

همه شاهد هستند

ما نوشتیم آقا

باز کن دستت را

خط کشم بالا رفت

خواستم بر کف دستش بزنم

او تقلا میکرد

چون نگاهش کردم

ناله ی سختی کرد

گوشه ی صورت او قرمز شد

هق هقی کرد و سپس ساکت شد

همچنان می گریید

مثل شخصی آرام

بی خروش و ناله

ناگهان عبدالله

در کنارم خم شد

زیر یک میز،کنار دیوار

دفتری پیدا کرد

گفت: آقا ایناهاش

دفتر مشق حسن

چون نگاهش کردم

عالی و خوش خط بود

غرق در شرم و خجالت گشتم

جای آن چوب ستم،دلم آتش زده بود

سرخی گونه ی او

به کبودی گروید

صبح فردا دیدم

که حسن با پدر و یکی مرد دیگر،سوی من می آیند

خجل و دل نگران

منتظر ماندم من

تا که حرفی بزنند

شکوه ای یا گله ای،یا که دعوا شاید

سخت در اندیشه ی آنان بودم

پدرش بعد سلام

گفت: (( لطفی بکنید و حسن را بسپارید به ما ))

گفتمش،چی شده آقا رحمان؟

گفت: این خنگ خدا

وقتی از مدرسه بر می گشته

به زمین افتاده

بچه ی سر به هوا

یاکه دعوا کرده

قصه ای ساخته است

زیر ابرو و کنار چشمش

متورم شده است

درد سختی دارد

می بریمش دکتر

با اجازه آقا . . .

چشمم افتاد به چشم کودک

غرق اندوه و تأثر گشتم

منِ شرمنده معلم بودم

لیک آن کودک خرد و کوچک

این چنین درس بزرگی می داد

بی کتاب و دفتر

من چه کوچک بودم

او چه اندازه بزرگ...

به پدر نیز نگفت . . . ! ! ! !

معلّم، آسمان دیدگانم تو ای روشن گر روح و روانم

دلت آیینه عشق الهی نگاهت جلوه لطف الهی

لبانت چون شکوفه باز گشته دلت دنیای رمز و راز گشته

صدایت صاف و لبریز از ترنّم کلامت جذبه عشق و تکلّم

کلید قفل گنج آسمانی معلم، ای امید زندگانی

تو دنیای بزرگ علم و دینی الهی خیر از عمرت ببینی

دبیر عالی قرآن و معارف دینی شهرستان زرندیه جناب آقای صلاح .
پاسخ:
سلام بر امیر حسین عزیز
بی شک خداوند اراده کرده است که این نظام مقد س به دست  توانای افرادی مانند شما حفظ شود تا به موقع مناسب تحویل صاحب اصلی آن که آقا امام زمان(عج) است نماید خداوند شما ذخیره های بی نظیر انقلاب را محافظت فرماید از الطاف و محبت شما هم بی نهایت ممنون و سپاسگزارم
۰۴ اسفند ۹۲ ، ۱۴:۳۶ مرتضی تنها
با سلام خدمت دوست عزیزم جناب آقای صلاح
خیلی ممنون ،راضی به زحمت نبودیم!
فقط می خواستم یاد آوری کنم که ما چند سالی هست که پا به عرصه فضای مجازی گذاشتیم ،فقط الان با یه وبلاگ جدید داریم فعالیت می کنیم.
با تشکر
یا علی
پاسخ:
سلام بر افسران جنگ نرم   و دوستان عزیز و صمیمی
سوابق زیبا و درخشان شما مایه مباهات است و موفقیت شما در تمام عرصه بخصوص در عرصه مجازی ارزوی قلبی ما.
موفق و سربلند و پیروز باشید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.