خاطـرات

خاطـرات

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
پیوندها

شعر استاد طباطبایی در همایش زاویه شهر من

چهارشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۲، ۰۸:۵۸ ب.ظ

شعر استاد طباطبایی در همایش زاویه شهر من

... و من دوباره نوشتم: سلام شهر خودم
سلام کردم و بی‌تاب و بیقرار شدم

دوباره از تو نوشتم، دوباره بغض و سکوت
دوباره آمدن و رفتن و عروج و هبوط

دوباره آمده‌ام تا صدا کنم خود را
همیشه از تو بگویم، رها کنم خود را

سلام بر همه‌ی اهل این خداآباد
که شهرمان شده از زحمت شما، آباد

به کوچه‌کوچه‌ی این شهر باز می‌گردم
من از نگاه شما، اهل راز می‌گردم

چقدر زود گذشتیم و کودکی جا ماند
خطوط مبهمی از روزهای زیبا ماند

هنوز راهِ دبستان میثمم یاد است
هنوز در دل من امتحان خرداد است

دوباره هق‌هق باران، دوباره لغزیدن
دوباره چتر ندارم، دوباره خندیدن

طلوع حسّ نوشتن به زنگ انشاها
دوباره ترس و صدای «اجازه آقا»ها

معلم آمده با یک موتور، نمی‌دانم!
سؤال می‌کند آیا نماز می‌خوانم!

کلاس سوم و آن روزهای معنادار
نگاه ناظم و لبخند «یوسف تیمار»

بساط نظم و نظام و تلاش، دایر بود
مدیر مدرسه‌هایی که «حاج ناصر» بود

کمی سکوت! صدای کلنگ می‌آید
صدای هن‌هنی از پیش سنگ می‌آید

دوباره داس به دست‌اند و روزه‌دار، ببین
چقدر معتقدند این جماعت حق‌بین!

نیاز نیست بگویم، خودت که می‌دانی
حدیث نانِ حلال و عرق به پیشانی

سوار خاطره از راه دور می‌آید
شمیم دلکش نان از تنور می‌آید

به هر مقام و مکانی که ما در آن هستیم
قسم به عشق! که مدیون مادران هستیم

چه مادری؟ که نگاهش بهار می‌بارد
به دست خویش گل افتخار می‌کارد

چه مادری؟ که برای همیشه از من شد
به نام او دل من گُر گرفت و روشن شد

چه مادری؟ که به عشق حسین(ع) شیرم داد
به ذکر نام علی(ع) دست بر امیرم داد

هنوز غرق شکوه مظفّرآبادم
چقدر خاطره دارم، چقدر دلشادم

صدای چاوشی از راه دور می‌آید
کسی ز جاده‌ی اهل قبور می‌آید

همین که جنگ به پا شد، برادران رفتند
چقدر ساده بسان کبوتران رفتند

من و تو تا به کجا زیر دین آن‌هاییم؟
به راستی من و تو وارث همان‌هاییم!

همیشه چشم به در مانده مادران شهید
قسم به خون شهیدان! حلالمان بکنید

نه ... حال من که گرفته است، حال من خوش نیست
شکسته‌بال‌ترینم که بال من خوش نیست

چه نام‌های بزرگی که زیر خاک شدند
همان گروه که پاک آمدند و پاک شدند

دوباره موی سر اصلاح می‌کند، دیدی؟
همان دو دست کریم «حسین تجویدی»

درون سینه‌‌ی من بذر عاشقی می‌کاشت
صدای بانگ اذانی که «حاج قاسم» داشت

دوباره هیئت و اخلاص «سیدفخرالدین»
صدای روضه‌ی «احمد»، جوان پاک‌آیین

دوباره زنده شده در وجود من هرسو
ائمه‌دوستی «حاج رضای شعبانلو»

هنوز سینه و زنجیر می‌زند یا نه؟
«چراغعلی» چه شده؟ سالم است؟ اما ... نه

درون حافظه‌ام باز می‌کند غوغا
صدای قهقه‌ی «حاج حمزی تنها»

کسی که شعر مرا می‌شنید و محرم بود
یگانه شاعر شهرم «عاشیق محرم» بود

بگو دوباره که از «حاج نورعلی» چه خبر؟
سلام گرم مرا پیش آن جناب ببر

چقدر روح‌نواز است و ساده و زیبا
عبور تاکسی نارنجی «صفی تنها»

دورن خانه‌ی هرکس که از دوا پر بود
دگر پزشک چه لازم؟ که «حاج دکتر» بود

برای نفت، کمی چشم‌هایمان پف داشت
کنار شعبه‌ی نفتی که «حاج یوسف» داشت

هنوز مدرسه را برف می‌کند تعطیل؟
و راستی ... چه خبرها ز نان در زنبیل؟

همیشه ورزش ما بخشی از عبادت بود
تمام دغدغه‌هامان، هما و وحدت بود

چکار می‌کند امروز «مصطفی تنها»؟
دوباره گچ زده‌اند آن زمین بالا را؟

دوباره بازی راسخ، دوباره بسم‌الله
کنار خط، همه‌ی حرص و جوش «ذکرالله»

تکاور آمده با ضربه‌های «نجاری»
مهاجر و تنه و تکل و داورآزاری

چقدر شب سپری شد، چقدر روز گذشت
عزیز بودن فانوس و گردسوز گذشت

کنار کرسی و بوی زغال و دود، چه شد؟
صفا و یکدلی و عاشقی که بود، چه شد؟

سلام زاویه! من باز شرمسار تواَم
دوباره می‌روم و باز بیقرار تواَم

از آن مگوی که هر یک چه نیتی داریم
جماعت آی جماعت! هویتی داریم

چراغ روشن تاریخ، پشت سر باقی است
عمل کنیم، وگرنه ره سفر باقی است

در این جهان که هر آن کس که آمده، گم شد
خوشا به حال کسی که پناه مردم شد

همیشه زنده بدارید شهر ایمان را
به نسل بعد بگویید «قوش دگیرمان» را

۹۲/۱۲/۰۷
ناصر صلاح

نظرات (۱)

عالی بود. سر بلند و پیروز باشید.
پاسخ:
سلام ممنونم خیلی لطف کردید تشریف اوردید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.